به نام اویی که همیشه بر خودم رحمن و رحیم بودنش را گوشزد کردم اما هیچ وقت نتوانستم هضم کنم که چرا ... ؟!
آدمی به نشانه ها زنده است ، به امید ...
به امید نشانه هایی که او را درست از لب این پرتگاهی که زانوان سنگینش در شرف سقوط ، می لرزند نجات دهند ... !
سقوط گاه گاهی وقتی است که تو مرده ای اما لبخند می زنی ، حرف می زنی ، تکان می خوری ...
گاهی سقوط ؛ تضاد های درون و بیرون توست ...
اما خدانکند که سقوطت علنی شود
درونت مرده که باشد ، چه تفاوت می کند که ...
اینجا را گزیدم تا حرف هایی را بزنم که هیچ گوشی ، هیچ کسی برای شنیدنشان نبود ...
خسته ام ..
خسته ...
گر اینجا همه اش ندای نا امیدی است ، ببخشید
امیدی نمانده !
نا تمام ماند تا بعد ها گر فرصت این مخفی کاری درونی و بیرونی تمام نشده بود و این حیات ! ادامه داشت ، حرف های ناگفته ، گفته شوند .
هرچند که واژه ها کمند برای یک شکسته !
خرد شدنش در سی و دو حرف نمی گنجد که خودش سی و دو میلیارد تکه است !