یاد روز هایی که مریم با صدای بلند فریاد می کشید خدا و ما بهش می خندیدیم بخیر !
پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳ ب.ظ
حتی نمیتونی حال الان من رو تصور کنی ...
دائم آرزوی نبودن می کنم
برم یه جای دور
خیلی دور
حتی از خودمم فرار کنم
دائم آرزو میکنم تا درد بکشم
از درد کشیدن و از درد مردن لذت میبرم
چون اجساس می کنم دارم تنبیه میشم
دارم تاوان میدم ...
وجدانم کمی راحت تر میشه
کمی ...
حال الان من واسه ی احدی قابل تصور نیست
میخوام از آدمایی که دارن ادای دلسوزی در میارن
بخوام بکشن کنار
حتی از آدم هایی که واقعا نگرانمن
برن کنار ...
عقب
عقب
خیلی عقب
من این روز ها
فقط یک نوار خطر دور خودم کم دارم
ازم دور شید
از دختری که به حدی رسیده تا سر بچه ی پنج ساله فریاد بزنه دور شید
از دختری که حتی نتونه گریه کنه بپرهیزید ...
خدا
۹۵/۰۸/۲۷