پاسخ:
آوار آوار آجر هایی که به زحمت دارم از میون خاک دویده ازشون تو ریه ام که داره خفم میکنه ، حرف میزنم
گاهی خودنمایی های خدا که هر روز داره برام میباره رو میبینم
و چه خوب گفت شاعر :
حق ز پیدایی است پنهان
گاهی این دیدنه شیرینه ...
کاش میشد کور نباشم
با عصای سفید تو دنیای بی رنگم نگردم دنبال دلخوشی
کاش چشمامو باز کنم تا ببینم ...
چرا جرات :) اینقدر ترسناکم :)؟!
ولی دیر جواب دادن علاوه بر این حس کشنده ی نگرانی و اضطراب ، برای من سوالات دیگه هم ایجاد میکنه
نکنه این هم ترکم کرد ...
نکنه ازم ناراحته
کاری کردم
یا ...
همیشه ترس از دست دادن اطرافیانم خفم کرده
همیشه ...
میبینی !
فرط تنهایی ...
کاش همه ی آدم ها نه
حداقل اون هایی که اطراف آدم هستن
اونم نه همشون
اونایی که دلت بهشون خوشه ، دلتو خوش کنن به یه احوال پرسی ...
آدم هایی که کنارت نیستن حق ندارن بگن غلط کردی خودکشی کردی ...
اونا خودشون باعث بود
اگه کنارت بودن
اگه بهت این حسو میدادن که کسی منتظرته
تو در قبالشون حس مسئولیت می کردی
و هرگز
هرگز
فکرش هم به ذهنت خطور نمی کرد
چراکه عشق ، مهربانی و انتظار حس قشنگیه
خودکشی برای جلب این حس ها نیست
بعد خودکشی اینا میاد ولی موقتیه
اما اصل هدف این نیست
که اگه این باشه آدم خیلی احمقه که این کار رو بکنه ...
خودکشی وقتی میاد که بخوای اضافه بودنتو شیفت دیلیت کنی بره پی کارش !
خودکشی برای ...
بگذریم ...
دلسوزی های بی رحمانه ... فوضولی های گاه و بیگاهی که لحظه ای فکر نمیکنن حق دارن وارد این خط قرمز بشن یا نه ؟! فکر نمی کنن آیا میخوای اون ها بدونن یا نه ؟! آیا احترام به این خط قرمز مهمه یا نه ...
آیا تو غرور داری ؟!
نمی شکنی ؟!
اذیت نمیشی ؟!
هر روز با اکراه و ترس از جلوشون رد نمیشی که الان مجبورم حرف های از سر هیچی ندونستنشونو گوش کنم و فقط سکوت کنم یا نه !
میدونی ؟!
دلسوزی یه چیزه و بی رحمانه بودنش هزار هزار چیز !
هزار هزار درد
عمل نشات گرفته از همین کلماتیه که از دل میان ... شرط اینه از دل باشن ... وقتی به زبونشون آوردی دلت خودش راه رو به سمتشون می کشونه ...
گاهی اینقدر حرف توت داری که از شدت سنگینی نمیتونی سرتو بلند کنی ...
ادیان نجات دهنده بودند و هستند همیشه
آدم هایی که در راستای محوری حقیقی و قدرتی فوق تمام اراده ها آمدند و کائناتی که در راستای این قدرت به تو کمک می کنند ...
نجات دهندگی اصلیت دینه ...
ما نمی خوایم دست از انکارش برداریم وگرنه تو دلمون همیشه این نور بوده و هست که خاموش نشدنیه ...
دل باید به نورش گرم بشه ...
که گرم هست و ما سردش می کنیم !
دعا کن بیشتر حسش کنیم ...
اون ما رو ترک نمیکنه
ما ترکش نکنیم !
میدونی ؟!
گاهی ندیدن میکشتت که ...
یه کرم خاصی که خودت داری برای ناراحت کردن خودت !!!!
میدونی حرف هاشون سر نیزه اس
اما
بازم میندازی خودتو وسط میدونی جنگ ...
میبینی ؟!
این حس ملکه بودن و سرزمین دوست داشتنی خودم
عمر زیادی نداشت
این حس رو
ازم گرفتند
باز و باز و باز
تمام آدم هایی که نادانسته حرف میزنند
یا میشناسنم و میان اینجا رو پیدا می کنن تا فقط بکوبنش تو سرم ...
نه ...
گاهی بار از رو دوش برمیداری ...
بار نیستی ...