لذت بخشه که دستتو حلقه کنی دور گردن اونی که مجبوری بهش بگی مامان و هی حلقه رو تنگ تر کنی
هی دست و پا بزنه
هی کبود شه
اونقدر تنگش کنی که دیگه دست و پا نزنه
سفید شه
سرد شه
و تو سر خاکش
برقصی !
لذت بخشه که دستتو حلقه کنی دور گردن اونی که مجبوری بهش بگی مامان و هی حلقه رو تنگ تر کنی
هی دست و پا بزنه
هی کبود شه
اونقدر تنگش کنی که دیگه دست و پا نزنه
سفید شه
سرد شه
و تو سر خاکش
برقصی !
هر روزتو با یه فکر بیدار شی ،
با یه عشق بیدار شی
با یه امید ...
فکر کشتن مادرت
عشق خفه کردن مادرت
و امید مردن مادرت
آدمی به امید زندس
و من هم
به امید !
این وبم مثل بقیه وب هایی که این چنین ساخته شدند و یا حذف شدند و یا متروک افتادند یه گوشه ...
این وبم قرار بود جای تمام احمق های اطرافم رو پر کنه ...
تا چقدر با در و دیوار و گل و بوته حرف بزنم ...
آدم نیاز داره شنیده بشه ...
حتی اگه این وب توهم شنیده شدن رو هم بهم بده قشنگه ،
شیرینه ....
اینکه بتونی از نفرت درونیت برا یکی بگی قشنگ و شیرینه ...
و بتونی هر وقت که حرف بی مورد زد اون ضربدر بالای صفحه رو بزنی از اونم شیرین تر ...
از این منجلاب برای یکی بگی و زندگی گندتو شرح بدی تا شاید خودت آرووم شی ...
هر بار نمیدونم چرا از این وب دور میوفتم
هر بار تا مرگ می رم و هر بار ....
این بارم تنهایی هام منو کشوندند به اینجایی که بعد ماه ها صفحشو باز کردم و دیدم نه نظری و نه ...
نه ؛
گدایی نمی کنم
زندگی خیلی وقته یادم داده گدایی نکنم که دیگران جای محبت نفرت تو کاسه ام میزارن و بس ...
همین