اینم که گیر داده بهم عنوان بده !
من مسخره ی هرچی آدم این دور و اطرافم
اصلا من ملیجک دربارم
اصلا من .................
آره
حرف ندارم بزنم
پرم از تلخی
از خاطره های ویرانگر
از حرف های آدم های احمق دور و برم
از نگاه های آدم هایی که ذره ای شعور تو وجودشون ندارند
آره
حرف ندرام
اما برای آرووم شدنم
محکم می کوبم سر این حرف ها
محکم و محکم
محکم و محکم و محکم تر
اینقدر محکم که انگار کله ی تک تک آدم ها زیر دستمه
انگار همشون شدن چند سانت و من دارم لهشون می کنم زیر انگشتام
از اون مشاور آشغال گرفته که معلوم نیست که بهش دکتری داده و روانپزشکش کرده
که هرچی از دهنش در میاد میگه و تهش نیشش رو می چسبونه به بناگوشش فکر کرده کیه
زن احمق
زن بی شرف
تو چه می فهمی که من بهت اعتماد می کنم و تهش میگی من همه ی اینا رو به مادرت میگم
به جهنم
دویست تومن ساعتی میگیری بری به مادرم بگی
خودم می گفتم
بعدم وایسی تو روم انگار با بچه ی شش ماهه حرف میزنی حرف بزنی !
زیر دستام دارم لهش می کنم
خردش می کنم
اصلا برام مهم نیست
اصلا
که شماها چی دارید فکر می کنید
که چی میخونید
وای وای چه بی ادب
او مای گاد داره جلب توجه می کنه
وا ....
پرم از این حرف های احمقانه ی احمق های دور و برم
بی شرف های بی عقل نافهم اطرافم
پرم
فقط وب رو انتخاب کردم تا دلم به بازدید هایی خوش باشه که مثل دیوانه نشینم شبا بلند بلند با خودم حرف بزنم !
زیر دستام خرد می کنم
تک تک آدم های اطرافمو
حتی خودمو
از خودم بدم میاد
دلگیرم
بچه ی خواهرم دهنمو زده پر خون کرده
مانتومو کمربندشو کشیده
چسب پانسمانو باز کرده
بعدم برای من زبون در میاره !
من چه حقی دارم بهش بگم چرا اینکارو می کنی
توی آشغال غلط کردی بهش گفتی دیوانه
تو بیخود کردی بهش گفتی روانی
تو از چی دلخوری بی شعور ؟!
مگه خودت کم روانی روانی شنیدی
کم دیوانه دیوانه شنیدی
کم بخاطر این حرف ها قرص خواب خوردی
دو ورق کم بود ؟!
خودکشیات کم بود
فرارات از خونه و شب آواره ی خیابون شدنات کم بود
کتک خوردنات کم بود
تو یه کثافتی
کثیف تر از تو ندیدم
صبح میرم سرکلاس
میام خونه
به محض رسیدنم
هوی جارو نزدی !
جارو بزن
گردگیری کن
سفره بنداز
چای
کمرنگه
پر رنگه
پر عطره
کوفته
درده
زهره ماره
بعدم میرم میبینم خونه رو جمع کردن همه رو ریختن تو اتاق من
خسته شدم
می فهمی ؟!
بریدم
بریدم
بریدم
کاش رگمو عمیق می بریدم !
اما وجود داشت و ماری بابام پرتم کرد پهلوم خورد ب دیوار افتادم کف آشپزخونه واقعی بود و دو سال طول کشید که یادم بره سر سارا بلاهایی اومد که تو فیلم هندی ها دیده میشد فقط..
و حالا اینجام..
هرگز عادی نشد و نمیشه..
مگه اینایی ک نوشتی مالِ صفحه ی سرنوشتِ یه مجله ی زرد نیست؟ مگه می تونه درست باشه..
بگو که نیست.. بگو..