جایی برای حرف های نگفته !

وقتی حرف هایت را کسی نباشد که بخواند و بشنود و بداند ، این صفحه ی چند اینچی می شود همدمت ! حداقل او دست رویت بلند نمی کند !

جایی برای حرف های نگفته !

وقتی حرف هایت را کسی نباشد که بخواند و بشنود و بداند ، این صفحه ی چند اینچی می شود همدمت ! حداقل او دست رویت بلند نمی کند !

آخرین مطالب

اینم که گیر داده بهم عنوان بده !

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ب.ظ

من مسخره ی هرچی آدم این دور و اطرافم

اصلا من ملیجک دربارم

اصلا من .................

آره

حرف ندارم بزنم

پرم از تلخی

از خاطره های ویرانگر

از حرف های آدم های احمق دور و برم 

از نگاه های آدم هایی که ذره ای شعور تو وجودشون ندارند

آره 

حرف ندرام

اما برای آرووم شدنم

محکم می کوبم سر این حرف ها

محکم و محکم

محکم و محکم و محکم تر 

اینقدر محکم که انگار کله ی تک تک آدم ها زیر دستمه

انگار همشون شدن چند سانت و من دارم لهشون می کنم زیر انگشتام

از اون مشاور آشغال گرفته که معلوم نیست که بهش دکتری داده و روانپزشکش کرده

که هرچی از دهنش در میاد میگه و تهش نیشش رو می چسبونه به بناگوشش فکر کرده کیه

زن احمق

زن بی شرف

تو چه می فهمی که من بهت اعتماد می کنم و تهش میگی من همه ی اینا رو به مادرت میگم

به جهنم

دویست تومن ساعتی میگیری بری به مادرم بگی

خودم می گفتم

بعدم وایسی تو روم انگار با بچه ی شش ماهه حرف میزنی حرف بزنی ! 

زیر دستام دارم لهش می کنم

خردش می کنم

اصلا برام مهم نیست

اصلا

که شماها چی دارید فکر می کنید

که چی میخونید

وای وای چه بی ادب

او مای گاد داره جلب توجه می کنه

وا ....

پرم از این حرف های احمقانه ی احمق های دور و برم

بی شرف های بی عقل نافهم اطرافم

پرم

فقط وب رو انتخاب کردم تا دلم به بازدید هایی خوش باشه که مثل دیوانه نشینم شبا بلند بلند با خودم حرف بزنم !

زیر دستام خرد می کنم

تک تک آدم های اطرافمو

حتی خودمو

از خودم بدم میاد

دلگیرم

بچه ی خواهرم دهنمو زده پر خون کرده

مانتومو کمربندشو کشیده

چسب پانسمانو باز کرده 

بعدم برای من زبون در میاره !

من چه حقی دارم بهش بگم چرا اینکارو می کنی

توی آشغال غلط کردی بهش گفتی دیوانه

تو بیخود کردی بهش گفتی روانی

تو از چی دلخوری بی شعور ؟!

مگه خودت کم روانی روانی شنیدی

کم دیوانه دیوانه شنیدی

کم بخاطر این حرف  ها قرص خواب خوردی

دو ورق کم بود ؟!

خودکشیات کم بود 

فرارات از خونه و شب آواره ی خیابون شدنات کم بود

کتک خوردنات کم بود

تو یه کثافتی

کثیف تر از تو ندیدم

صبح میرم سرکلاس

میام خونه

به محض رسیدنم

هوی جارو نزدی !

جارو بزن

گردگیری کن

سفره بنداز

چای

کمرنگه

پر رنگه

پر عطره 

کوفته

درده 

زهره ماره

بعدم میرم میبینم خونه رو جمع کردن همه رو ریختن تو اتاق من

خسته شدم

می فهمی ؟!

بریدم

بریدم

بریدم

کاش رگمو عمیق می بریدم !

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۲۹

نظرات  (۱)

اگه اسمت رو نمی دونستم احتمالا حدس میزدم که سارا باشه... همون سارایی ک اولینبار بعد کلاسمون از خونوادش و پدر میلیاردرش گفت تمام راه گریه کردم. که مگه چنین چیزایی فقط مال تو فیلما نیست؟ مگه اینا مالِ رمان آبکی های ایرانی نیست؟ مگه هنوز فاصله ست بین پول و شعور و هنوز کسی کتک می خوره؟ مگه میشه دختر رئیس فلان بانک باشی و بیای بگی ماری میشه بریم فلافل بخوریم دو روزه غذا نداشتم برای خوردن و تو زهر بشه برات تک تک لقمه های اون روزهات؟..
اما وجود داشت و ماری بابام پرتم کرد پهلوم خورد ب دیوار افتادم کف آشپزخونه واقعی بود و دو سال طول کشید که یادم بره سر سارا بلاهایی اومد که تو فیلم هندی ها دیده میشد فقط..
و حالا اینجام..
هرگز عادی نشد و نمیشه..
مگه اینایی ک نوشتی مالِ صفحه ی سرنوشتِ یه مجله ی زرد نیست؟ مگه می تونه درست باشه..
بگو که نیست.. بگو..
پاسخ:
باورت میشه قصه ی سارا رو خوندم بغض گلوم رو فشار داد
مخصوصا وقتی به این تیکش رسیدم 
 بابام پرتم کرد پهلوم خورد ب دیوار افتادم کف آشپزخونه  "
شاید فکر کنی دروغ می گم
برای همدردی میگم یا ...
اما جنس حرف راست با دروغ فرق داره
سندیتشو از تشخیص جنسش بدون ...
با این جمله تک تک صحنه هایی اومد جلوی چشمم که مدت ها بود تلاش می کردم فراموشش کنم
خواب بودم ...
پدرم اومد بیدارم کنه برای مدرسه
گفتم نمیرم
نمیخوام درس بخونم ... !
از روی تخت پرتم کرد پایین ..
شکمم ضرب دید
بدجور ... 
نمیدونم
شایدم به این شدت نبوده و تو چشم من دختر پانزده ساله خیلی سنگین اومد که پدرم ، پدرم ... 
اما همون روز تو مدرسه حالم بهم خورد ...
به مشاوری اعتماد کردم که ساعت ها روم کار کرد تا بهش اعتماد کنم
تمام جریانو بهش گفتم
همه اش رو ...
با جزئیات
شاید اولین باری بود که به کسی اعتماد کامل می کردم ... 
حتی کتک خوردنم رو ...
اون وقت فکر کردم خیلی زن خوبیه
میخواد کمکم کنه
اون موقع جهان برام خودنمایی نکرده بود ... 
بهم گفت بنویس ، آروومت میکنه
شروع کردم به نوشتن ...
از همه چیز ...
و اون نامرد همه رو نگه داشت
تا بره به تمام مدرسه و کادر بگه
نه حرفهای منو
بلکه زاییده ی ذهن خودش رو ...
نمیدونم کدوم شهری
اما جایی که من درس میخوندم زبانزد خاص و عام بود
آرزوی همه بود اونجا باشن و من به واقع فهمیدم آواز دهل از دور خوشه یعنی چی ...
یعنی چی که ریاضی محض شریف میده و بعد اون دختر انصراف میده 
یعنی چی که رتبه ی یک میده
رتبه ی سیزده میده
رتبه ی دویست و پنج میده
و ...
تو مدتی که اونجا بودم خیلی چیز ها بودم
اما باور نکردم 
وقتی آشغال هایی نظیر اونها رو دیدم ...
اون روز تو مدرسه از درد داشتم میمردم ...
زنگ زدم پدرم اومد دنبالم
به شب نکشید
اینقدر بد شد حالم که بردنم بیمارستان
هیچ وقت
هیچ وقت اون دکتر رو یادم نمیره
به همه گفتم زمین خوردم
اما ایشون وقتی شکمم رو دید
باور نکرد
فهمیدم ...
صحبت کردنش فرق کرد
آرامش تو حرف هاش بود ...
تو  نگاهش
شایدم من اینقدر محتاجش بودم 
محتاج آرامش
همدردی
که اون رو از ذهن خودم
دیدم تو چشم های اون
اما روزی که مستقل شدم و از این حرف که دختر اصیل تنها جایی نمیره رها شدم
گرچه دختر اصیل .....
بگذریم
ولی
حتما میرم پیشش
دستشو میبوسم
از اون روز براش میگم
شاید یادش نباشه ...
آزمایش دادم
سونو دادم 
اما اهمیت ندادم
رفتم خونه خوابیدم
ساعت سه بود حدودا
تو خواب ناله میکردم
بردنم بیمارستان عرفان تهران بستریم کردن ..
از اون روزا
از لحظه لحظه هایی که حرف هاش داشته خفم میکرده
تا به حال با کمتر کسی حرف زدم ...
کمتر کسی
شاید فقط با خودم
و دفترم ...
همون دفتری که فکر می کردم مختص من و حرف هامه
ولی نبود
همه میخوندنش
بعد تو حرف هاشون نیش میزدن ...
وقتی رفتم بیمارستان
اون خراب شده شلوغش کرد که خودکشی کرده
میخواسته جلوی ما خودکشی کنه نذاشتیم
الان بخاطر خودکشی بیمارستانه
و وقتی بعد مدتی رفتم مدرسه
نگاه های تفاوت کرده و حرف ها رو نتونستم تحمل کنم
خودکشی کردم ...
نه یکبار
بار ها
بار ها
بار ها 
هر بار فکر کردن نجاتم میدن اما هر بار بد و بدتر ...
اون روز خودکشی نکرده بودم اما
نخواستم دروغ گفته باشن !
شاید درست نباشه اینو اینجا گفتن
اما بعد اومدنم به خونه
ترک تحصیل کردم ...
مادرم قهر کرد و از خونه رفت
درست تو وقتی که باید با من حرف میزد تا ببینه ...
تهدید
تهدید 
تهدید ...
فقط رفتم مدرسه و مسئولینش رو کشیدم کنار
به چیتون مینازین ؟!
وقتی من بهتون گفتم از پدرم کتک خوردم و شما پدرمو صدا کردید و عینا بهش گفتین شما تو خونه دخترتو میزنی ؟!
و بابام اومده خونه و گفته این سری بزنمت می کشمت ...
 خونریزی داشتم
دو روز بود چیزی نخورده بودم تقریبا
یه سری آزمایش باید میدادم
تو آزمایشگاه
تا سرنگ رو کشید بیرون
من رو دید
گفت خوبی ؟!
گفتم آره
بلند شدم از روی صندلی
فقط یادمه دو نفر از آزمایشگاه دویدن سمتم ...
قصه ی لحظه لحظه ام طولانیه
اگر مسائلیو میگم
که نباید بگم
تو جمع
چون بریدم
چون فکر میکنم دیگه کسی نیست بشنوه ...
منو ببخش
منو ببخش که مثل آب نخورده تو بیابون به چشم زمزم میبینمت
که واقعا برام زمزمی ... 
شاید باورت نشه
عاشق پدرمم
عاشق مادرمم
اما زندگیم
جمله جمله ی حرف هات آشناست ...
مثل فیلم ها ...
مثل فیلم ها ...
مثل فیلم ها ...
بار ها شنیدمشون از کسایی که فکر کردم امینن برام و گفتن دروغ میگی و داستان زیاد خوندی
اما چشم های ورم داشتم هم دروغ بود ؟!
بعد اون مشاور شدم به سان بمب 
که هرکی دست بزنه بهم
منفجر بشم
به همه اعتماد کردم و میکنم
همه 
همه 
همه ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">