حالم بده
میدونی ؟!
من مادر ندارم
این خانومه که باهام زندگی میکنه فقط و فقط هم خونمه !
اگه مادر داشتم
الان اینجا نبودم !
الان تو مطب دکتر نشسته بودم تا نوبتم بشه
الان اینجا تو سردرد خودم نمی مردم
الان مجبور نبودم خودم برم آتل بخرم دستمو که داره قلج میشه ببیندم تا تحمل کنم ...
چون اگه مامان داشتم
برام وقت می گرفت
و راس راس واینمیستاد بگه به من چه !
هرچند
از کسی که فکر کنه تو با مشاوری که تنها کسیه که حرفتو میشنوه در حالی که وقتی به خودش میگی مامان !!!!!! بیا با هم حرف بزنیم میگه بگو میشنوم ! ولی حتی نمیشینه حرفاتو گوش کنه ! اگه میخواستم بگم بشنوی میرفتم روبروی دیوار میشستم حرف میزدم !
از کسی که فکر کنه تو با مشاوری که تو بحران خودکشی هات کنارت بود و تنها کسی بود که مثل اون مادر !!!! قهر نکرد از خونه بره
دست روت بلند نکرد
با حرفاش کبودت نکرد
شایدم به اقتضای شغلش
اما غنیمت بود
برای من تشنه
این قطره
تو بیابون
غنیمت بود
مادامی که از حرف زدن با دیگران منعم کردن
از نوشتن منعم کردن
از وبلاگ نویسی
از بیرون رفتم با دوستام
یا از هر غلط دیگه ای که میتونس آروومم کنه منعم کردن ...
و فقط همین یه تابلوی دفتر مشاوره بود که وقتی میدیدمش دلم خوش میشد و تمام روانی روانی روانی های بیست و چهار ساعت شبانه روز رو بخاطرش به جون می خریدم ...
ببخشید
حرف زیاده !
پرت شدم تو گذشته ی لعنتی ..
می گفتم !
از کسی که
فکر کرد با اون رابطه داری انتظاری نمیره ... !
آره
آدم وابسته میشه
به مهر ، به محبت ...
سرم درد میکنه
قرصام تموم شده
حالم بده